خلاصه داستان : «جک سامرزبی» (گیر) پس از شش سال دوری از خانه و خانواده و در حالی که دو سال از پایان جنگ های انفصال گذشته، به زادگاهش باز می گردد. همسرش، «لورل» (فاستر) به هویت او مطمئن نیست، چون برخلاف سابق مهربان و وفادار به نظر می رسد! تا این که جسدی کشف می شود که طبق شواهد از آن «سامرزبی» است که به قتل رسیده است...

خلاصه داستان : یک پسر جوان متهم به قتل یک راهب است، و حقیقت در مورد این قتل، زیر چندین لایه دفن شده است.

خلاصه داستان : «مگی» (رابرتس) که بارها تا مرز ازدواج پیش رفته، «عروس فراری» لقب گرفته است. یک خبرنگار (گیر) که مأمور شده تا سرگذشت «مگی» را بنویسد، در پی یافتن او به شهر محل اقامت «مگی» در مریلند می رود. «مگی» هر چه بیش تر با این خبرنگار سمج مراوداتش را ادامه می دهد، نظرش در مورد نامزد تازه اش (ملونی) بیش تر عوض می شود...

خلاصه داستان : «ویل کین» (گیر)، پنجاه ساله و ثروتمند، قابلیت بسیاری در جلب توجه زنان دارد، اما نمی تواند رابطه ای طولانی مدت با آنان داشته باشد. تا این که یک روز به طور اتقافی «شارلوت فیلدینگ» (رایدر)، دختری جوان و ملیح را می بیند و خیلی زود با هم رابطه برقرار می کنند...

خلاصه داستان : داستان کمدی عشقی این فیلم در مورد یک وکیل خسته از کار ( ریچارد گر ) است که با دیدن یک معلم خوش چهره رقص باله ( جنیفر لوپز ) تصمیم می گیرد در کلاس او نام نویسی کند و ...

خلاصه داستان : داستان این فیلم درباره خانواده‌ای است كه دارای دختری یازده ساله به نام الیزا هستند. پدر الیزا به نام سائول در رشته مذهبی تحصیل كرده است. سائول وقتی متوجه می‌شود كه دخترش در مسابقه اسرار حروف در مدرسه برنده شده است سعی می‌كند نیروی وی را در جهت‌های مذهبی هدایت كند تا ازطریق نامه‌ای به خدا نوشته و بتواند با او ارتباط برقرار كند.این در حالیست كه پسر خانواده با عقاید مذهبی پدرش مخالف است وهمسر خانواده «مریام» از بیماری روحی رنج می‌برد.

خلاصه داستان : داستان در مورد یک خبرنگار جوان، و یک فیلمبردار با تجربه و تلاش آن ها برای پیدا کردن بزرگترین خلافکار جنگی در بوسنی است، که در این راه هدف آنها این دو را با مامورین CIA اشتباه گرفته و شروع به تعقیب شان می کند...

خلاصه داستان : داستان فیلم در مورد سه مامور پلیس متفاوت در بروکلین است که بعد از پیمودن مسیر های مختلفی که در پی گرفته اند، گذر همگی شان به یک منطقه خطرناک در شهر می افتد...

خلاصه داستان : شیکاگو، سال ۱۹۱۶. «بیل» (گیر) از دوزخ شهرهای صنعتی می گریزد و هم راه خواهر کوچکش «لیندا» (مانتس) و محبوبه اش «ابی» (آدامزا) که او را هم برای «امنیت» بیش تر خواهر خود معرفی می کند، با قطار به سمت جنوب حرکت می کند...