خلاصه داستان : «ماریون کرین» (هیچ)، منشی یک آژانس معاملاتی، از محل کار خود چهارصد هزار دلار می دزدد و به امید یک زندگی رؤیایی با محبوبش «سام لومیس» (مورتنسن)، به سمت کالیفرنیا می گریزد. اما در راه، اسر توفانی سخت می شود و در متلی اقامت می کند که صاحب آن، «نورمن بیتس» (وون) است...

خلاصه داستان : لندن، شبی بارانی در سال 1946. نویسنده ای به نام «موریس بندریکس» (فاینز) به یک کارمند دولت به نام «هنری مایلز» (ری) بر می خورد و به یاد می آورد که در سال 1939 رابطه ای عاشقانه را با «سارا» (مور)، همسر «هنری»، آغاز کرده بود...

خلاصه داستان : یک کارآگاه پلیس سیاه پوست باید یک پرونده آدم ربایی را حل کند، در حالی که با مشکلاتی از طرف یک نژاد پرست مواجه شده است...

خلاصه داستان : داستان فیلم بر اساس یک رخ داد واقعی می باشد درباره زنی است که برای حمایت از 10 فرزندش، وارد یک مسابقه تجاری می شود و...

خلاصه داستان : «جونی» (میا واسیکفسکا) به همراه برادرش «لسر» (جاش هاتچرسون) که توسط تلقیح مصنوعی به دنیا آمده اند و همراه «ژول» (جولیان مور) و «نیک» (آنت بنین) زندگی میکنند، به دنبال پدر واقعی خود میگردند...

خلاصه داستان : سال ۲۰۲۷ است و زنان دیگر نمی توانند بچه‌ای به دنیا بیاورند. درحالی که بحران و آشفتگی پایه های تمدن بشری را متزلزل کرده، دنیای در شرف مرگ و نیستی، آخرین شانس بقایش را در وجود زنی به نام «کی» می بیند، که به گونه‌ای غیر قابل درک باردار شده است و اکنون در حالی که فرقه‌های متخاصم ملی‌گرا به جان هم افتاده‌اند و رهبران دنیا شاهدند که چطور قدرت از دستشان خارج می‌شود، مردی سرخورده به نام «تیودور» (اوون) ماموریت می‌یابد از این زن محافظت کند و او را تا بندری همراهی کند تا این آخرین امید بشریت بتواند در امنیت کامل، کودکش را به دنیا بیاورد...

خلاصه داستان : «کال» (استیو کارل) مرد میانسالی است که همه چیز زندگی اش در مسیر درست و خوبی است. خانواده ای خوب، شغلی مناسب و محیطی دوستانه. اما زمانی که او با همسرش دچار مشکل میشود و «امیلی» به فکر طلاق گرفتن می افتد و کال را برای مدتی ترک می کند، همه چیز خراب می شود. در همین بین کال با مردی به نام «جیکاب پالمر» آشنا می شود که به او توصیه می کند تا برای مدتی هم که شده به صورت مجردی خوش بگذراند تا بعدا دوباره همسرش را راضی به زندگی کند...

خلاصه داستان : «جون پرل» (مسترسن)، زن جوانی است که از لحاظ روانی مشکلاتی دارد و با برادرش، «بنی» (کویین) زندگی می کند. «جون» پس از آشنایی با «سام» (دپ)، پسر عموی یکی از دوستان «بنی»، به او دل می بندد. «سام» نیز، برخلاف میل «بنی» به «جون» علاقه پیدا کرده است. سرانجام «بنی» و «جون» نقشه ی فراری می کشند...

خلاصه داستان : «جان مارتلو» ( جوزف گوردن-لویت ) همه چیز در زندگی اش بر وقف مرادش است: آپارتمان، اتومبیل،‌ خانواده، و البته زن های زیبا. با این حال او از شرایط ناراضی است و به دنبال لذت بیشتری در روابط جنسی اش می گردد. از این رو جان با دو زن متفاوت آشنا شده و بواسطه رابطه اش با آن دو درس های بزرگی در مورد زندگی و عشق می گیرد...