خلاصه داستان : یک دانشمند دیوانه دست به آزمایشات غیرقانونی زده و در نهایت خود را به عنوان خدایی برای ارتشی از موجودات جهش یافته و وحشتناک معرفی می کند...

خلاصه داستان : در دسامبر سال 1787 کشتی «بانتی» از انگلستان به سمت «تاهیتی» حرکت می‌کند. در حالیکه همه انتظار سفری لذت‌بخش را دارند، ناخدای مستبد کشتی با رفتار بی‌رحمانه‌اش باعث به وجود آمدن نارضایتی در بین خدمه می‌شود.

خلاصه داستان : "خانم پارادین" زیبا که متهم به مسموم کردن همسر پیر و نابینایش شده، "آنتونی کین" وکیلی متاهل را برای دفاع از خود استخدام می کند. اما در این بین "آنتونی" عاشق او می شود و...

خلاصه داستان : یکی از بزرگترین ناشران "ارل جونات" دست به یک قتل زده و برای پاک کردن رد پای خود مرد بیگناهی را مقصر جلوه می دهد. آن مرد "جرج استراد" یکی از کارمندان او است که باید تلاش کند بی‌گناهی خود را به اثبات برساند..

خلاصه داستان : "هنری هابسون" در قرن نوزدهم فروشگاه تعمیر کفش موفقی را اداره می کند. او که همسر خود را از دست داده تلاش می کند زندگی راحتی برای سه دخترش فراهم کند و...

خلاصه داستان : « سر ویلفرید روبارتس » ( لاتن ) ، وكیل سرشناس ، از یك سكته‏ى قلبى جان سالم به در برده است و دوران نقاهت را مى‏گذراند . پزشكان او را از ادامه‏ى كار در محاكم جنایى منع كرده‏اند ، با این همه ، « روبارتس » دفاع از مردى به نام « لنرد وول » ( پاور ) را متهم به قتل بیوه زنى ( واردن ) شده قبول مى‏كند...

خلاصه داستان : در زمستان سال 1938،پاریس مملو از پناهنده های نازی شده که در سایه های شب زندگی کرده و تلاش می کنند از بازگشت دوری کنند.یکی از این پناهنده "دکتر راویک" است که بطور غیرقانونی به کار خود ادامه داده و دشمن قدیمی اش را تعقیب می کند...

خلاصه داستان :برده ای به نام «اسپارتاکوس» به خاطر اندام ورزیده اش به عنوان گلادیاتور انتخاب می شود تا آموزش ببیند. مربی و تمامی ساکنان آن مکان که اسپارتاکوس در آن آموزش می بیند مردان خبیثی هستند که برای جان برده ها و کنیز ها ارزشی قائل نمی شوند. در این بین اسپارتاکوس با زنی آشنا می شود که کنیز است. بعد از مدتی به خاطر برخی مسائل اسپارتاکوس مربی خود را می کشد و با دیگر برده ها از مکان آموزش که مانند زندان است می گریزند...

خلاصه داستان :در سرزمین امپراتور "تیبریوس"، "جان باپتیست" مردم را بر علیه "شاه هرود" و "ملکه هرودیاس" راهنمایی می کند. شاه مرگ او را می خواهد اما به دلیل یک پیشگویی از صدمه زدن به او هراس دارد و...