خلاصه داستان : "امی" به همراه شوهرش و نوزادشان سارا برای گرفتن جشن تولد سی سالگی دوستشان "زک" ، به همراهی دیگر دوستان با قایق مسیر مکزیک را در پیش میگیرند ..

خلاصه داستان : به نظر می رسد سرنوشت "چریتی" با انسانها گره خورده اما در نهایت به یک ناامیدی بزرگ ختم می شود.اما او که امید دارد نهایتا با مردی خوب آشنا شده و عاشقش شود و از زندگی خسته کننده اش فاصله بگیرد...

خلاصه داستان : یک هواپیمای 747 در آسمان با یک هواپیمای کوچکتر برخورد می کند و دو خلبان اصلی خود را از دست میدهد. حال برج مراقبت باید یک خلبان جانشین از میان مسافران هواپیما پیدا کند...

خلاصه داستان : بخش روانی ندامتگان وودوارد، ویژه ی زنان، زمان حال. «دکتر میرانداگری» (بری) با «داگ گری» (داتن) رئیس زندان ازدواج کرده است. روزی «میراندا» در هیئت یکی از زندانی های روانی ووداورد از خواب بیدار می شود و می شنود که «داگ» را به قتل رسانده است. اما «میراندا» چیزی به یاد نمی آورد و نمی تواند هم کارانش را به سالم بودن خود مجاب کند...

خلاصه داستان : چهار دوست که در راه رفتن به یک مسابقه بوکس هستند در ترافیک سنگین گرفتار می شوند.زمانی که آنها در حال رانندگی برای پیدا کردن راه فراری از ترافیک هستند،شاهد قتل وحشیانه ای می شوند.قاتل که نمی خواهد شاهدی باقی بماند تلاش می کند آنها را به قتل برساند...

خلاصه داستان : این فیلم که براساس یک داستان واقعی ساخته شده، روایت گر داستان دلفینی است که در یک تله انسانی گرفتار شد و متاسفانه بر اثر این حادثه دم خود را از دست داد. بعد از این حادثه، نیروهای انسانی که برای نجات این دلفین به منطقه سفر کرده بودند موفق شدند تا او را از چنگ این تله آزاد کنند اما این دلفین بدون دم، تقریباً هیچ کاری نمی توانست انجام دهد. بنابراین گروهی از متخصصان تصمیم گرفتند تا دمی مصنوعی برای او بسازند و ...

خلاصه داستان : "ربین شی" با "بیلی موران" جذاب ازدواج می کند تا از این طریق بتواند از زندان خارج شود،اما پس از مدتی تصمیم می گیرد "جیمز تیرنان" را که نامزد پست فرماندار است فریب دهد...

خلاصه داستان : وقتی "جان" دوستانش را به مراتع عموی مرحومش برای شکار گراز می برد،همه چیز به نظر یک آخر هفته آرام برای شکار به نظر می آید.اما وقتی او و دوستانش به اعماق جنگل می روند حقیقتی وحشتناک درباره مرگ عمویش کشف می کنند و...

خلاصه داستان : سال 1957. پسری نه ساله و خیال باف به نام «هوگارت»، روزی از یک ماهی گیر محلی می شنود «روباتی» غول پیکر از آسمان به دریاچه ای در همان نزدیکی محل زندگی شان افتاده است. مادر «هوگارت»، «آنی»، این قصه را باور نمی کند؛ اما «هوگارت» به دنبال یافتن روبات می رود و آن را از آب بیرون می کشد.